فاطمه، فاطمه، فاطمه ... وه که چه نام زیبایی است نام تو! تفسیر تمام کلمات خدا در چند حرفت خلاصه شده اند، تبری کفر، تولی عشق، تسبیح کردگار، تقبیح و استغفار .... همه ی آنچه پیش از این بر رحمه للعالمین نازل شد! ای روح لیله ی قدر، من چه می فهمم تو را، آنگاه که خدا بهانه های خلقتش را به فاطمه و پدرش، فاطمه و همسرش، فاطمه و پسرانش خطاب می کند ... من فقط تکرار مکررات می کنم نامت را، تا جرعه ای لذت، هر نفسم را ذخیره کنم. درست مثل آیات معبودت ، که بارها تکرارشان کردم ... یس وَ الْقُرْآنِ الْحَکیمِ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلینَ، عَلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ، تَنْزیلَ الْعَزیزِ الرَّحیمِ ... فاطمه، فاطمه، فاطمه ...
فاطمه، تو که قلب تپنده ی قرآنی، نیک بهتر می دانستی که راز قرآن ولایت است، باطن کعبه امام است، مگر غیر از این بود که کعبه شکاف خورد و از دل آن علی متولد شد. باید فاش می ساختی راز سر به مهر دین را که " مَثَلُ الإمام مَثل الکعبة إذ تُؤتی وَ لا تَأتی" باید تفسیر می کردی آن هم برای قومی که به جای طواف به دور کعبه، کعبه را به بیعت با خود می برند! فاطمه، خدایت تکلیف سنگینی را به شانه هایت وانهاده بود. که اگر سنگین هم نبود، ریحانه گی تو توان دوش گرفتن قهرمانانه اش را نداشت.
اما دیدی که هم او اشک های تو را دریافت و تو را یاری کرد تا مثل را فی المثل تبین کنی! آنگاه که گفت تو و محسنت، تو و غنچه ی ناشکفته ات، به پشت در بروید و بعد گفت شما چند مرد جنگی با لگد محکم به در بکوبید که ریحانه ام پشت در تمام قد ایستاده است ... و صدای غربتت عرش را شکافت، تو گفتی آه ... تو گفتی آه و تفسیر شد ... آه و تبین شد ... آه و شرحه شرحه شد مثل عشق بازی امام و ماموم ... ریحانه ی قهرمان من، دیدی که خدایت نصرت کرد و نگذاشت امانت روی ساقه های نازکت زمین بخورد، اما چون به مقصد رساندی و فهمیدی که رسید، ساقه ات از پهلو شکست و خود زمین خوردی .... آه که جگرم چون درب خانه ی تو سوخت، آه که تیر چون میخ در به قلبم فرورفت، فاطمه ... چه جانسوز بود درد های قرآن و ما نمی دانستیم ... چه دلخراش بود باطن کتاب ما نمی فهمیدیم ... و اذا سمعوا ما انزل الی الرسول تری اعینهم تفیض من الدمع مما عرفوا من الحق .... چه دردی دارد شنیدن درد دل حق !
فاطمه! اما این شب، علی بر بالین تو سر گذاشته و اشک می ریزد، خدایت را به همه ی چهارده ستاره اش به باران چشم کودکانش قسم می دهد که از هبوط آدمیت در گذرد .... بفاطمه، بفاطمه، بفاطمه .... این شب نه فقط امام تو، نه فقط غنچه های نو شکفته ی تو، که همه ی ملائکه الله، تا طلوع فجر دیوانه وار اشک می ریزند، و به تو به خاطر رساندن پیام، سلام می کنند و تو را غسل حضور در عرش می دهند ... و تو چه می فهمی این شب چه شبی است .... امشب شبی است که امانت قرآن بر شانه های انسان نزول کرد و فاطمه بر دوش ملائک، به آسمان عروج ....!
اولین جرعه آن را که نوشیدم مست شدم و در حال مستی تقاضای جرعه ای دیگر کردم، اما این بار تو بودی که ناز می کردی و مرا سر می گرداندی. پیاله ام را به طرفت دراز کردم و تقاضای جرعه ای دیگر کردم اما پیاله ام را شکستی. هر چه التماس کردم که جامی دیگر بده تا از حجاب جسمانی بیاسایم ندادی و زیر لب به من خندیدی و پنهانی عشوه کردی . اکنون من خمارم و پیاله به دست هنوز در انتظار جرعه ای دیگر از شراب عشقت به سر می برم .
آخرین دست نوشته ی دانشجوی شهید ناصر باغانی
تفحص:
بازدید امروز: 13
بازدید دیروز: 12
کل بازدید: 204587
رتبه سوم در پنجمین طرح ملی وبلاگ نویسی بوی سیب، رادیو معارف
ح) کلیه حقوق مطالب نزد خدا محفوظ است. بازنشر به هر نحو آزاد
کیف اشتیاقی بهم
شوقا الی رویتک
فاصله تا کربلا
داستان کربلا را بخوان
و ما ادرائک ما لیلة القدر
استقبال
مَن مِثلُک ...؟
کاش شیعه نباشی رمیله
طا را میم الف ح، فقط زود برگرد!
ریز یادواره ها
ما عند الله
ریزواره های کوچه
از دست برفت
فکر کن چه نتهاست